▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

اللهّم عجّل الولیک الفرج

 
تبسم الله ...
 
مقیم لندن بود، 
تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود 
و کرایه را می پردازد. 
راننده بقیه پول را که برمی گرداند 
20 سنت اضافه تر می دهد ! 
 
می گفت: 
چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم 
که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ 
 
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم 
و گفتم آقا این را زیاد دادی ... 
 
 
گذشت و به مقصد رسیدیم. 
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت 
آقا از شما ممنونم. 
پرسیدم بابت چی؟ 
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم 
اما هنوز کمی مردد بودم. 
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. 
با خودم شرط کردم 
اگر بیست سنت را پس دادید بیایم. 
فردا خدمت می رسیم ! 
 
تعریف می کرد: 
تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد. 
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم !! 
 


......................................... ............................................. ............................................... ........................................
.............................................. .................................

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: شنبه 26 / 7 / 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , antidajjal.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com